جادوگرنابودگر
نویسنده:سیدمحمدپیشه وا حسینی
روزروزگاری یک جادوگربود که می خواست یک قاره به نام اروپا را نابود کند یک پسر آمد وجلو او راگرفت جادوگر می خواست پسر را طلسم کند و اورا تبدیل به خدمت کار کند ناگهان پلیس ها آمدند و پسر را نجات دادند جادوگر پا به فرار گذاشت پلیس ها به او شلیک کردند ولی بی فایده بود پلیس ها تعجب کردند ! وگفتند: این جادوگردشمن ما است پسر گفت : این جادوگر می خواهد قاره را نابود کند وما باید جلوی او را بگیریم. جادوگر برای خودش اردوگاه خیلی خیلی بزرگ درست کرد پسر می خواست اردوگاه اورا پیدا کند((جادوگربرای خودش سرباز های آهنی درست کرد سرباز های او مثل آدم آهنی بودند))
آن سرباز ها خیلی شجاع بودند اسم جادوگر ماک بود ماک خیلی بدجنس بود افراد ماک مردم را آزار می دادند ماک به قاره آمد وقتی افراد او نبودند به اردوگاه رفت وپسر اورا دنبال کرد وقتی پسرفهمید اردوگاه او کجاست با پلیس ها یک نقشه ی خوبی کشیدند سپس پلیس ها وپسرلباس های افراد ماک را پوشیدند .آن ها پیش ماک رفتند ماک تا چشمش به پسرافتاد گفت:این سربازمن نیست!پلیس ها به شوخی پسرراشکنجه دادند واوراازاردوگاه بیرون بردندپلیس هاپیش ماک برگشتند وگفتند:قربان شب که شما می خوابید ماازشمامراقبت می کنیم ماک که گول پلیس ها راخورده بود گفت بسیارخوب.
شب که شدماک خوابید پلیس ها اورادستگیر کردند وتمام اردگاه اورانابودکردند بسیاری ازافراداو کشته یا دستگیر شدند قصه ی ما به سررسید کلاغه به خونه ش نرسید .
.: Weblog Themes By Pichak :.